( 3657)گفت دانایی برای داستان |
|
که درختی هست در هندوستان |
( 3658)هر کسی کز میوهْ او خورد و برد |
|
نی شود او پیر، نی هرگز بمرد |
( 3659)پادشاهی این شنید از صادقی |
|
بر درخت و میوهاش شد عاشقی |
( 3660)قاصدی دانا ز دیوان ادب |
|
سوی هندوستان روان کرد از طلب |
( 3661)سالها میگشت آن قاصد ازو |
|
گِرد هندوستان برای جستوجو |
( 3662)شهر شهر از بهر این مطلوب گشت |
|
نی جزیره ماند و نی کوه و نی دشت |
( 3663)هر که را پرسید کردش ریشخند |
|
کین کی جوید جز مگر مجنون بند |
( 3664)بس کسان صفعش زدند اندر مزاح |
|
بس کسان گفتند ای صاحبفلاح |
( 3665)جست و جوی چون تو زیرک سینهصاف |
|
کی تهی باشد کجا باشد گزاف |
( 3666)وین مراعاتش یکی صفع دگر |
|
وین ز صفع آشکارا سختتر |
( 3667)میستودندش به تسخر کای بزرگ |
|
در فلان اقلیم بس هول و سترگ |
( 3668)در فلان بیشه درختی هست سبز |
|
بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز |
( 3669)قاصد شه بسته در جستن کمر |
|
میشنید از هر کسی نوعی خبر |
( 3670)بس سیاحت کرد آنجا سالها |
|
میفرستادش شهنشه مالها |
( 3671)چون بسی دید اندر آن غربت تعب |
|
عاجز آمد آخر الامر از طلب |
( 3672)هیچ از مقصود اثر پیدا نشد |
|
زآن غرض غیر خبر پیدا نشد |
( 3673)رشتهْ اومید او بگسسته شد |
|
جستهْ او عاقبت ناجسته شد |
( 3674)کرد عزم بازگشتن سوی شاه |
|
اشک میبارید و میبرید راه |
جستن آن درخت: چنان که در شاهنامه، کلیله و دمنه، عجایب نامه، و فرائد السلوک (به نقل مرحوم فروزانفر) آمده آن درخت، دانش است.[1]
قاصد: در محاوره فارسى زبانان، پیک، نامه بر. لیکن در این بیت به معنى مطلق جوینده و مأمور است.
دیوان ادب: دبیرخانهْ پادشاه یا مجمع علما و حکمای ادب و یا به معنای فرهنگ یا حکمت باشد.ظاهراً این ترکیب همان است که در اصطلاح دیوانى ایرانیان دیوان رسائل نام داشته.
از طلب: براى جست و جو.
از او: ضمیر را مىتوان به درخت و پادشاه رجوع داد (قاصد درخت یا قاصد از سوى پادشاه).
مجنون بند: دیوانه بندى، سخت دیوانه.
صَفع: پس گردنى، با کف دست بر قفا زدن.
صاحِب فَلاح: یعنی رستگار که در اینجا معنای طنز و تمسخر دارد.
سینه صاف:یعنی دلآگاه، پاک دل، صافى ضمیر.
وین مراعات...:یعنی همین سخنان موافق و تشویق، و این ستودن از پس گردنى خوردن سختتر بود.
تَسخَر: ریشخند.
هول و سترگ: این دو کلمه را بهتر است صفت مقدم براى درخت گرفت (بس هول و سترگ درختى سبز هست)
گبز: یعنی پهن و بزرگ،سطبر، قوى.
تَعَب: رنج.
آخر الامر: سرانجام.
جُسته ناجُسته شدن: به دست نیامدن. (آن چه مىجست به دست نیامد).
بریدن: پیمودن، طى کردن.
مولانا برای بیان موضوع و قداست و اهمیت دانش و معرفت، داستان تاریخی را نقل میکند که در شاهنامهْ فردوسی آمده است. خلاصهْ داستان از این قرار است: انوشیروان میشنود که در هندوستان اکسیر زندگی جاودان را یافتهاند. مردی را برای آوردن آن داروی عجیب میفرستد. آن مرد پس از سالیانی جستوجو در سراندیب بربالای کوهی(مطابق عجایب نامه) به حضور حکیمی راه مییابد. حکیم به او میگوید: داروی حیات جاودان حکمت است که دلهای مرده را زنده گرداند.
مطابق شاهنامه فردوسی برزوی طبیب در طلب گیاه زندگیبخش به هند میرود و حکیمِ هند به او میگوید: به دانش بود بیگمان زنده مرد. آنگاه توضیح میدهد که به رمز، آن گیاه این کلیله است و بس. در کلام مولانا این پادشاه و فرستاده او مثالی از «طالب مقلد» هستند که جویای حق است، اما راهی به غیب ندارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |